محل تبلیغات شما



۱.طرحواره رهاشدگی /بی ثباتی، این باور که همسرتان قابل اتکا نیست و ارتباطش را با شما قطع خواهد کرد یا شما را ترک می کند. ۲. طرحواره بی اعتماری /بدرفتاری: این انتظار که همسرتان به شما آسیب خواهد زد یا با شما بدرفتاری یا به شما بی توجهی خواهد کرد ۳. طرحواره محرومیت هیجانی: این انتظار که نیاز شما به حمایت عاطفی بر آورده نخواهد شد. الف. محرومیت از محبت- فقدان توجه ب. محرومیت از همدلی- فقدان درک ج. محرومیت از حمایت- فقدان کمک ۴. طرحواره نقص /شرم :این باور که شما ناقص یا حقیر هستید و یا دوست داشتنی نیستید. ۵. طرحواره انزوای اجتماعی / بیگانگی : این باور که با کسی جور نیستید یا به جمعی تعلق ندارید. در جمع انسانی احساس تنهایی می کنید و احساس می کنید که دیده و درک نمی شوید. . ۶. طرحواره وابستگی: این باور که برای بقای هیجانی به همسرتان نیاز دارید و بدون این رابطه نمی توانید از خودتان مراقبت کنید . ۷.طرحواره شکست: این باور که در رابطه خود (و سایر جنبه های مهم زندگی تان شکست خواهید خورد. ۸. طرحواره استحقاق / خودبزرگ بینی این است که همسرتان باید نیازهای شما را برآورده کند و شما حق داريد از او انتظار حمایت مداوم داشته باشید. . ۹. طرحواره ایثار/ اطاعت: این باور که همیشه باید نیازهای همسرتان را نسبت به نیازهای خود در اولویت قرار دهید زیرا نیازهای همسرتان مهم تر هستند یا می ترسید طردتان کند. ۱۰ طرحواره معیارهای سختگیرانه: این باور که شما و همسرتان باید معیارهای بالای عملکرد را در زندگی و در رابطه برآورده سازید. همچنین این باور که اگر این معیارها برآورده نشوند مشکل از شما و همسرتان است و مستحق انتقاد هستید.


افراد این گروه معمولا به داشتن افکار و رفتارهای عجیب و نامتعارف مشهورند. افراد مبتلا به پارانویا، سوء‌ظن شدید دارند و با وجود اینکه دلیل خاصی ندارند، نمی‌توانند به کسی اعتماد کنند و دائم به دیگران مشکوک هستند. این افراد معمولا نظرات و رفتار بی‌ضرر دیگران را بدخواهانه تصور می‌کنند.

 فرد مبتلا دائم به دیگران شک دارد و فکر می‌کند همه مردم قصد آزار و اذیت او را دارند. آنها نمی‌توانند احساسات منفی خود نسبت به دیگران را و اینکه از واقعیت دور شده‌اند، به‌درستی درک کنند.

افراد مبتلا به پارانوئيد،‌ همیشه در حالت تدافعی قرار دارند و بر این باورند که دیگران دائما قصد تحقیر یا تهدید آنها را دارند. این افکار بی‌پایه و اساس آنها و عادت‌های سرزنش کردن دیگران و بی‌اعتمادی‌شان به مردم، باعث می‌شود توانایی برقراری ارتباط صمیمانه با دیگران را ازدست بدهند.

افراد مبتلا به اختلال پارانوئید معمولا علائم زیر را از خود نشان می‌دهند: 

آنها نسبت به تعهد، وفاداری یا راستی دیگران تردید دارند و بر این باورند اطرفیان قصد سوء‌استفاده یا فریب آنها را دارند.

به دیگران اعتماد نمی‌کنند و هرگز از مسائل زندگی خود به دیگران نمی‌گویند، زیرا می‌ترسند از این اطلاعات فردی، علیه خودشان استفاده شود. دیگران را نمی‌بخشند و کینه‌توز هستند.

بیش‌ازحد حساس‌اند و انتقاد کسی را نمی‌پذیرند.

اظهارات بی‌منظور یا نگاه‌های تصادفی دیگران را بد تعبیر می‌کنند.

بی‌دلیل تصور می‌کنند، دیگران قصد دارند به شخصیت آنها حمله کنند.

معمولا با خشم و عصبانیت واکنش نشان می‌دهند و هر چیزی را به‌سرعت تلافی می‌کنند.

بدون هیچ دلیلی، بارها به همسر خود شک می‌کنند و آنها را خیانتکار می‌دانند.

به‌طور کلی در روابط‌شان با دیگران سرد هستند و فاصله معینی را حفظ می‌کنند. همچنین ممکن است شخصیتی کنترل‌کننده و حسود داشته باشند.

هرگز خود را مسئول هیچ مشکل یا دردسری نمی‌دانند و معتقدند که همیشه حق با آنها بوده است.

نمی‌توانند آرام باشند. با دیگران همیشه خصمانه رفتار می‌کنند و سرسخت و دعوایی هستند. 


۱- خودشیفته‌ها وقتی اشتباهی صورت می‌گیرد، همه را سرزنش می‌کنند جز خودشان. یکی از عادت‌های همیشگی افراد مبتلا به اختلال شخصیتی خودشیفته این است که اشتباهات و کاستی‌ها را گردن دیگران می‌اندازند. آنها معتقد هستند که هر اشتباهی که رخ می‌دهد دیگران مقصر آن هستند و هر کاری که درست پیش می‌رود نتیجه تلاش آنها است. ۲- خودشیفته‌ها همیشه دیگران را مسوول رفتار‌های نامطلوب خود می‌دانند. آنها ادعا می‌کنند که رفتار‌های نا مناسب شماست که منجر به رفتار‌ها و احساسات نامطلوب در آنها می‌شود و شما مسوول رفتار بد یا احساسات منفی آنها هستید. ۳- خودشیفته‌ها همیشه خود را درست و بر حق می‌دانند. از دیدگاه افراد مبتلا به اختلال خودشیفتگی، همیشه حق با آنها است و آنها درست می‌گویند. ۴- خودشیفته‌ها تمایلی به شنیدن نگرانی‌ها و حرف‌های شما ندارند. آنها غالبا دوست دارند خودشان صحبت کنند و شنوندگان خوبی نیستند. مخصوصا، اگر پای نگرانی‌ها و مشکلات وسط باشد، اصلا تمایلی به شنیدن نگرانی‌ها و مسائل شما ندارند. آنها از آن دسته از افراد هستند که حرف خود را می‌زنند و منتظر شنیدن حرف شما نیستند. ۵- خودشیفته‌ها همیشه خود را بالا‌تر از دیگران می‌دانند و دیگران را زیردست خود می‌پندارند. نگاه از بالا به پایین یکی از ویژگی‌های مهم خودشیفته‌ها است. آنها خود را برتر و دیگران را کمتر از خود می‌بینند. خود را قوی‌تر و دیگران را ضعیف‌تر می‌بینند. خود را عاقل و دیگران را نادان می‌بینند. این ویژگی غالبا به رفتار‌هایی در آنها منجر می‌شود که باعث کاهش اعتماد به نفس در اطرافیان‌شان، مخصوصا، شریک عاطفی‌شان می‌شود. ۶- خودشیفته‌ها دائما در حال تعریف و تمجید از خود و تحقیر دیگران هستند. در برخورد با افراد مبتلا به خودشیفتگی، به‌طور مکرر، شاهد تعریف و تمجید آنها از خود هستیم. آنها خیلی از دستاورد‌ها و توانایی‌هایشان حرف می‌زنند و با شما طوری برخورد می‌کنند که گویی شما ناتوان و فقیر هستید و آنها بسیار برتر هستند. ۷- خودشیفته‌ها فکر می‌کنند که همه مردم آنها را به‌خاطر پول و دارایی‌شان می‌خواهند. یکی از صحبت‌های رایج این نوع شخصیت این است که همه من را به‌خاطر پول و دارایی‌ام می‌خواهند» و این باور به قدری در آنها عمیق است که دچار ظن و شک در معاشرت‌های خود می‌شوند. همچنین، در برخورد با شریک عاطفی‌شان نیز، بر اساس این باور، می‌خواهند طرف مقابل را با دارایی‌های خود راضی نگه دارند و دائما در حال صحبت از برند‌های کیف و کفش و تفریحات و دارایی‌شان هستند. ۸- خودشیفته‌ها احساسات دیگران را مورد تمسخر قرار می‌دهند تا جایی که اطرافیان به این نتیجه می‌رسند که بهتر است از احساسات‌شان به آنها چیزی نگویند. احساسات شما اصلا برای آنها مهم و جالب نیست، حتی اغلب غیر منطقی و بچگانه به نظر می‌آید. بنابراین، توقع رفتار معقول و همدلانه را از آنها نداشته باشید زیرا در نهایت شما را بسیار حساس و غیرمنطقی می‌خوانند. همچنین، به این نتیجه می‌رسید که اصلا درباره احساسات خود با آنها صحبت نکنید و دچار سرکوب احساسات نیز می‌شوید.


تست زیر شامل 6 علامت خودشیفتگی است؛ امتیازات از 0 تا 5 متغیر است. در صورتی که یکی از این علائم به هیچ وجه در مورد شما صدق نمی ‌کند، به آن امتیاز صفر دهید و اگر تصور می ‌کنید یکی از آنها کاملاً در مورد شما صادق است، برای آن امتیاز 5 را در نظر بگیرید. مجموع امتیازات، درجه خودشیفتگی شما را مشخص خواهد نمود

امتیازات به این صورت تفسیر می شوند:

- مجموع امتیازات 10 یا کمتر، نشانه آن است که علائم و نشانه های خودشیفتگی در مورد شما صدق نمی کند.

- مجموع امتیازات بیشتر از 10 و کمتر از نشانه آن است که شما فردی خودشیفته بوده و در صورتی که این موضوع را نادیده بگیرید، ممکن است در آینده مشکلات بسیاری متوج تان شود.

- مجموع امتیازات 24 به بالا، نشانه اختلال خودشیفتگی حاد است و بایستی هر چه سریع تر برای درمان خود اقدام نمایید.

تست اختلال خودشیفتگی

1- صحبت های یک طرفه

یکی از علائم بارز افراد خودشیفته این است که تمایلی به شنیدن صحبت های دیگران ندارند و مرتبا صحبت های دیگران را با استفاده از واژه اما نقض می کنند. این افراد فقط می خواهند راجع به مسائلی حرف بزنند که خود دوست دارند. این افراد در مکالمه با دیگران فقط عقاید خود را درست می دانند و درگیری های ذهنی خود را در اولیت قرار می دهند. همچنین توصیه ها و پیشنهادات دیگران را به نوعی توهین به شخصیت خود تلقی می کنند

2- موضوع بیشتر صحبت ها، من است

بیشتر صحبت ها و مکالمات با دیگران در مورد کارها، اندیشه ها، خواسته ها و تمایلات من است و اگر من نباشم موضوعی برای مکالمه وجود ندارد و یا بسیار خسته کننده است. اطرافیان من بایستی برای من هر کاری انجام دهند تا آنها را بپذیرم.

3- من مم به رعایت قوانین اجتماعی، خانوادگی و. نیستم

من می توانم هر کاری در خانواده، اجتماع و. بکنم و هیچ کس حق ندارد به من بگوید قوانین مربوط به افراد عادی را رعایت کنم.

من می توانم با همسر و فرزندانم هرگونه که خواستم رفتار کنم. من می توانم قوانین مالیاتی را رعایت نکرده و به نحوی آنها را دور بزنم. من می توانم قوانین رانندگی را هر ور که مایلم رعایت کنم و

4- هیچ کس حق ندارد از من انتقاد کند. من از این کار متنفرم

هیچ کس حق ندارد از من، کارها و رفتارهایم انتقاد کند چرا که من از این کار به شدت متنفرم و به سرعت عصبانی می شوم و تلافی خواهم کرد. البته من حق دارم از هر کس که بخواهم و به هر شیوه ممکن انتقاد کنم.

به طور کلی عقاید و اعتقادات من بر عقاید و انتقادات همه افراد برتری دارد.

5- در همه حالات همیشه حق با من است

من هیچ گاه اشتباه نمی کنم و به فرض محال اگر هم اشتباهی مرتکب شوم، هرگز عذرخواهی نخواهم کرد. این کار به شدت مرا ناراحت خواهد کرد. همچنین جایگاه من بسیار فراتر از آن است که مورد مواخذه قرار بگیرم.

6- دیگران مقصرند و با مخالفت با من، به شدت مرا عصبانی می کنند

من بسیار باهوش تر از دیگران هستم و ویژگی های منحصربفردی دارم که دیگران هیچ یک را ندارند. به همین دلیل هرگاه مشکلی بین من و دیگران پیش آید، قطعا دیگران مقصرند و آنها هستند که من را عصبانی می کنند، به حرف های من گوش نمی کنند، از من انتقاد کرده و من را سرزنش می کنند، سعی می کنند من را تحت کنترل و مالکیت خود در آورند، نظرات اشتباه ارائه می دهند و.

حال می توانید مجموع امتیازات خود را محاسبه کنید و شخصیت خود را از لحاظ وجود یا عدم وجود اختلال شخصیت خودشیفتگی بسنجید.


فوبیا ترسی است غیرواقعی، شدید و طولانی مدت از یک جسم، شخص، حیوان یا موقعیت. فوبیا نوعی اختلال اضطراب است. شخصی که فوبیا دارد یا سعی می کند از چیزی که ترس ایجاد میکند اجتناب کند یا آن را با اضطراب و پریشانی فراوان تحمل می کند.بعضی از فوبیا ها بسیار خاص و محدود هستند.

برای مثال، یک شخص ممکن است فقط از عنکبوت (arachnophobia) یا گربه (ailurophobia) بترسد. در این مورد، شخص با دوری کردن از چیزی که می ترسد، نسبتاً بدون اضطراب زندگی می کند. بعضی دیگر از فوبیا ها در مکان ها یا موقعیت های گسترده تر دردسرساز می شوند. برای مثال، علائم ترس از ارتفاع (acrophobia) می تواند با نگاه کردن به بیرون از پنجره اداره یا با رانندگی روی پل های مرتفع بروز کنند. ترس از فضاهای محصور یا تنگناهراسی (claustrophobia) می تواند با سوار شدن به آسانسور یا استفاده از دستشویی کوچک تشدید شود. افرادی که این فوبی ها را دارند ممکن است نیاز به ایجاد تغییرات چشمگیر در زندگی خود باشند. در موارد شدید، فوبیممکن است عامل تعیین کننده اشتغال، محل کار، مسیر رانندگی، فعالیت های اجتماعی و تفریحی، یا محیط خانه شخص باشد. 

فوبیا سه نوع اصلی دارد:

• فوبیا خاص (فوبیا ساده). در این حالت که رایج ترین شکل فوبی است، افراد ممکن است از حیوانات خاص (مانند سگ، گربه، عنکبوت، مار)، افراد خاص (همچون دلقک، دندانپزشک، دکتر)؛ محیط های خاص (همچون مکان های تاریک، رعد و برق ها، مکان های بلند)، یا موقعیت های خاص (مانند پرواز با هواپیما، سوار شدن به قطار، قرار گرفتن در یک فضای محصور) بترسند. این شرایط لااقل تا حدودی ژنتیکی (ارثی) هستند و به نظر می رسد در خانواده ها وجود داشته باشند. 

• فوبیا اجتماعی (اختلال اضطراب اجتماعی). افراد با فوبی اجتماعی از موقعیت های اجتماعی که ممکن است در آنها ممکن است تحقیر شده، شرمسار شده یا مورد قضاوت دیگران قرار گیرند می ترسند. آنها خصوصاً زمانی مضطرب می شوند که افراد حاضر در آن موقعیت را نمی شناسند. این ترس می تواند محدود به عملکرد مانند سخنرانی کردن، کنسرت یا ارائه کاری باشد. یا می تواند عمومی تر باشد به طوری که شخص با فوبی از بیشتر موقعیت های اجتماعی مانند غذا خوردن در ملأ عام یا استفاده از دستشویی عمومی اجتناب کند. به نظر می رسد که فوبی اجتماعی در خانواده ها وجود داشته باشد. افرادی که در کودکی خجالتی یا منزوی بودند یا تجربه های اجتماعی منفی یا ناخوشایندی داشته اند، بیشتر در معرض این اختلال قرار دارند. 

• Agoraphobia (هراس از مکان های باز) ترس از قرار گرفتن در مکان های عمومی است که خروج ناگهانی از آنها ممکن است سخت یا خجالت آور باشد. شخص با Agoraphobia ممکن است از رفتن به سینما یا کنسرت یا سفر با اتوبوس یا قطار اجتناب کند. این نوع فوبی مجزا است زیرا با وحشت زدگی (ترس شدید بعلاوه علائم جسمانی ناراحت کننده هچون لرزه، تپش قلب و عرق کردن) مرتبط است. 

فوبیا های کودکی غالباً بین سنین 5 و 9 سال رخ داده و معمولاً مدت کوتاهی دوام دارند. فوبی های با دوام بیشتر بد از دوران کودکی آغاز می شوند، خصوصاً در افراد حدود بیست ساله. فوبی های بزرگسالان معمولاً چندین سال طول می کشد و احتمال اینکه به خودی خود رفع شوند کمتر است. بدون درمان مناسب، فوبی می تواند خطر انواع دیگر بیماری های روانی خصوصاً سایر اختلالات اضطراب، افسردگی و سوء مصرف مواد را افزایش دهد. 

علائم فوبیا عبارتند از:

• احساس بیش از اندازه، ناراحت کننده و مداوم ترس یا اضطراب که با جسم، فعالیت یا موقعیت خاصی بروز می کند. 

• احساسات یا غیرمنطقی هستند یا نامتناسب با تهدیدات واقعی. برای مثال، اگرچه هر کسی ممکن است از یک سگ آزاد و تهدید کننده بترسد اما اکثر افراد از یک سگ آرام، ساکت و تحت کنترل فرار نمی کنند. 

• اجتناب و دوری از جسم، فعالیت یا موقعیتی که فوبی را تشدید می کند. چون افرادی که فوبی دارند تشخیص می دهند که ترس آنها بیش از اندازه است، اغلب از علائمی که دارند خجالت می کشند. برای جلوگیری از شرم یا علائم اضطرابآنها از موارد تشدیدکننده فوبی دوری می کنند.  
• علائم جسمی مرتبط با اضطراب. این علائم می تواند شامل لرزش، تپش قلب، عرق کردن، تنگی نفس، سرگیجه، تهوع یا علائم دیگری باشند که منعکس کننده پاسخ "جنگ یا گریز" بدن نسبت به خطر هستند. (چنین علائمی ممکن است به تشخیص اختلال وحشت منجر شود).

تشخیص

یک حرفه ای سلامت روانی احتمالاٌ در مورد علائم فعلی و سابقه خانوادگی سئوال کند، خصوصاً این که آیا سایر اعضای خانواده نیز فوبی داشته اند یا نه. شما ممکن است هر تجربه یا ترومایی را که سبب ایجاد فوبی شده است—برای مثال، حمله یک سگ منجر به ترس از سگ—را گزارش کنید.

شاید بحث از عکس العمل شما – اندیشه ها، احساسات و علائم جسمانی شما – هنگام مواجهه با چیزی که از آن می ترسید مفید باشد. همچنین، توضیح دهید که برای اجتناب از موقعیت های ترسناک چه کار می کنید و اینکه فوبی چگونه زندگی روزمره، از جمله روابط شغلی و شخصی، شما را متأثر می سازد. 

دکتر شما در مورد افسردگی و استفاده از مواد از شما سئوال می کند زیرا بیشتر افراد با فوبی این مشکلات را نیز دارند. 

مدت زمان مورد انتظار

در کودکان، فوبیا های خاص می توانند مشکلات کوتاه مدتی باشند که در عرض چند ماه از بین می روند. در بزرگسالان، حدود 80% از فوبیا های جدید تبدیل به شرایط مزمن (بلند مدت) می شوند که بدون درمان مناسب برطرف نمی شوند.

پیشگیری

هیچ راهی برای جلوگیری از آغاز یک فوبیا وجود ندارد. با این حال، درمان می تواند تأثیر منفی اختلال را کاهش دهد. 

درمان

درمانی فوبیا معمولاً ترکیبی از روان درمانی و دارودرمانی است.

• فوبیا خاص. درمان شناختی-رفتاری می تواند مفید باشد، خصوصاً روندی که درمان از راه حساسیت زدایی یا درمان از راه مواجهه نامیده می شود. در این روش شما به تدریج با پای خود و تحت شرایط کنترل شده در معرض چیزی قرار می گیرید که از آن می ترسید. وقتی شما در معرض آن عامل قرار می گیرید، یاد می گیرید که از طریق آرامش، کنترل تنفس یا سایر راهبردهای کاهش اضطراب بر ترس خود غلبه کنید. برای درمان کوتاه مدت فوبی ها، دکتر ممکن است داروی ضداضطراب تجویز کند. اگر فوبی فقط گاه گاهی پیش می آید، مانند ترس از پرواز، استفاده از دارو می تواند محدود شود. 

• فوبیا اجتماعی. اگر فوبیا اجتماعی شما روی یک عملکرد خاص (برای مثال، ارائه یک سخنرانی یا اجرای یک کنسرت) متمرکز باشد، دکتر شما ممکن است یک داروی بتابلوکر همچون پروپرانولول (ایندرال) تجویز کند. این دارو را می توان درست قبل از انجام آن کار مصرف کرد. این دارو اثرات جسمی اضطراب (تپش قلب یا لرزش انگشتان) را تعدیل می کند اما معمولاً بر هشیاری مورد نیاز برای صحبت کردن یا مهارت مورد نیاز برای نواختن آلت موسیقی اثر نمی گذارد. برای اشکال عام تر یا بلندمدت تر فوبیا اجتماعی، دکتر شما ممکن است یک داروی ضدافسردگی، معمولاً یک SSRI (مهارکننده انتخابی بازجذب سورتونین) همچون سرترالین (زولوفت)، پاروکستین (پاکسیل) یا فلوئوکستین (پروزاک) تجویز کند. اگر SSRI مؤثر نشد، دکتر می تواند یک داروی ضد افسردگی یا ضد اضطراب دیگر تجویز کند. درمان شناختی-رفتاری نیز برای بیشتر افراد با فوبی اجتماعی، هم در محیط فردی و هم گروهی، مؤثر است. 

• درمان این اختلال شبیه به درمان اختلال وحشت زدگی است. درمان دارویی شامل داروی ضدافسردگی SSRI یا داروهای دیگر، همچون کلومیپرامین (آنافرانیل) و ایمیپرامین (توفرانیل) و داروهای ضداضطراب بنزودیازپین، همچون کلونازپام (آنافرانیل)، دیازپام (والیوم) و لورپام (آتیوان) است. روان درمانی نیز مفید است، خصوصاً درمان شناختی-رفتاری. 
 
زمان تماس با یک حرفه ای

اگر ترس ها و اضطراب هایی که آرامش خاطر شما را به هم می زنند، با روابط شخصی شما تداخل دارند، یا مانع کارکرد عادی شما در خانه، مدرسه یا محل کار می شوند برای شما دردسر ساز شده اند، در اولین فرصت ممکن قرار ملاقاتی با دکتر خود بگذارید. 


از میان ۱۰ نوع اختلال شخصیتی (شامل اختلال شخصیت وسواسی-اجباری (OCPD)، اختلال شخصیت پارانوئیدی و اختلال شخصیت خود شیفتگی)، اختلال شخصیت مرزی یا borderline personality disorder بیشترین تعداد تشخیص نادرست را شامل می شود. حتی نام این اختلال به دلیل وجود کلمه ی مرزی” که میتواند به خفیف نامهم بودن آن دلالت کند، گیج کننده است.

کارشناسان در ابتدا اختلال شخصیت مرزی را مرز بین اختلالات روانی شدید (جنون) و اختلالات اعصاب ملایم می دانستند و از آن به عنوان یک اختلال مشخص نام نمیبردند. از سال ۱۹۸۰ این اختلال متمایزاً در لیست اختلالات و بیماری های ذهنی و روانی فهرست شد. از آن پس متخصصین در جهت شناسایی و فهم آن متمرکزتر شدند. شواهد متعددی گواه این است که بخشی از علت بروز این اختلال مربوط به ژنتیک و به صورت ارثی است و بخش دیگری در مسیر رشد و در طول زندگی به دلیل تجربیات گوناگون استرس زا و پر دغدغه توسعه میابد، هر چند دلیل اصلی بروز این اختلال هنوز به طور علمی و ثابت شده مشخص نشده است.

یک متخصص اجتماعی بالینی و عضو آکادمی درمانگری شناختی در نیوجرسی تأیید میکند که بسیاری از بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی در دوران کودکی نوعی از ضربه شدید روحی، از دست دادن و یا رها شدن را تجربه کرده اند و سعی میکنند در بزرگسالی این ضربات روحی را جبران کنند. با این حال، بزرگ شدن در یک محیط رشدی نامناسب و یا سابقه خانوادگی اختلال شخصیت مرزی به این معنا نیست که شما وماً این اختلال را تجربه خواهید کرد، فقط بدان معنی است که احتمالاً نسبت به سایرین بیش تر در معرض خطر درگیری با آن میباشید.

آیا علائم هشدار دهنده ای وجود دارد؟

اختلال شخصیت مرزی یک بیماری بسیار دشوار است که تقریباً ۱,۶ درصد از بزرگسالان در ایالات متحده را تحت تاثیر قرار داده است. این آمار ممکن است جزیی به نظر برسد اما بدون شک تمام جمعیت آماری این اختلال را شامل نمی شود. تشخیص اختلال شخصیت مرزی بسیار دشوار است چرا که علائم این اختلال با برخی بیماری های روانی مانند افسردگی، دو قطبی و اختلال شخصیت خود شیفتگی همپوشانی دارد. علاوه بر این، اختلال شخصیت مرزی در طیف بسیار وسیعی اتفاق می افتد. این طیف از افراد با عملکرد بسیار محدود، به طوری که از فعالیت های روزانه خود باز می مانند، تا افراد بیش از حد فعال را شامل می شود. برخی از بیماران ممکن است در تمام زندگی غافل از وجود این اختلال شخصیتی در خود باشند و هیچ گاه نتوانند مشکلات مربوط به آن را کاهش دهند. اما در واقع نشانه هایی برای تشخیص این اختلال وجود دارد. در اینجا به برخی از نشانه های اختلال شخصیت مرزی میپردازیم.

۱) عزت نفس پایین

همه ی ما در درون خود یک فرد منتقد داریم، اما افراد با اختلال شخصیت مرزی دائماً با شک و تردید فراوان، از درون به مبارزه با خود می پردازند. این افراد دارای عزت نفس فوق العاده متزل هستند، بنابراین برای شناسایی هویت خود به شدت به ستایش و تایید خارجی وابستگی دارند. این بیماران حس پایین تر بودن نسبت به سایرین و کامل نبودن دارند و ممکن است برای جبران این احساس از اعمال و رفتار دیگران تقلید کنند چرا که استقلال و اعتماد به نفس آنان مختل شده است.

۲) اجتناب از تفکر در مورد آینده

این که شما تمام زندگی خود را با جزییات برنامه ریزی نکنید کاملاً طبیعی است، ولی اکثر مردم حداقل اهداف و آرزوهای کلی برای آینده ی خود دارند. افراد با اختلال شخصیت مرزی اغلب فاقد هر گونه جهت گیری برای آینده هستند. آنها معمولاً خواسته ای برای آینده ی زندگیشان و برنامه ریزی خاصی برای کارها و اهداف خود ندارند.

۳) نداشتن حس همدردی

در افراد با اختلال شخصیت مرزی، حس دیدن خود از بیرون و دیدن دیگران از درون وجود ندارد. به عبارت دیگر، این افراد فاقد حس خود آگاهی و حس همدردی می باشند. آنها متوجه این موضوع نیستند که رفتارشان چه تاثیری بر دیگران خواهد گذاشت، بنابراین وقتی که از کنترل خارج شوند درکی از این که باعث استرس و ناراحتی اطرافیان خود می شوند ندارند. این مشکل باعث می شود این افراد رابطه ی احساسی بلند مدت موفقی نیز نداشته باشند.

۴) روابط آشفته

مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی پی در پی خود را در روابط خشونت آمیز فیزیکی و یا احساسی می یابند. در بسیاری موارد، آنها به سوی شرکایی جذب می شوند که امیدوار هستند بتوانند نیازهایی که در کودکی آنها برآورده نشده را کنند. این تمایل اغلب منجر به ماندن آنها در روابط سمی می شود. آنها همچنین در روابطشان بیش از حد نیازمند و غیر قابل اعتماد هستند. در واقع اضطراب شدید این افراد از ترس از دست دادن نزدیکانشان باعث می شود به دست خود کاری کنند که واقعاً اطرافیانشان را از دست بدهند.

۵) اضطراب شدید

همه ی ما ممکن است هر از گاهی بسته به شرایط مضطرب شویم، اما اضطراب در بیماران اختلال شخصیت مرزی با احساسات شدید عصبی، تنش، وحشت و رفتارهای نامناسب همراه میشود. این احساسات اغلب به عنوان یک پاسخ فوق العاده حساس به رفتار و اقدامات دیگران به وجود می آید. بیماران این اختلال احتیاج شدیدی به دوست داشته شدن و مورد توجه قرار گرفتن دارند و عدم پاسخگویی به این نیاز، آنها را بسیار مضطرب میسازد.

۶) ترس مداوم از رها شدن

ترس تنها ماندن، طرد شدن و یا رها شدن از نشانه های اختلال شخصیت مرزی است. این ناامنی واکنش های غیر منطقی و رفتارهای حسودانه و پارانوئیدی را ممکن می سازد. رفتارهایی مانند چک کردن ایمیل و پیامک های شریک خود برای یافتن سرنخ هایی از طرد شدن. عدم امنیت حتی میتواند منجر به رفتارهای افراطی و عملی نیز بشود. به عنوان مثال یک بیمار شخصیت مرزی ممکن است به شریک خود بگوید اگر در زمانی که مقرر است زنگ نزند اقدام به خودکشی می کند.

۷) افسردگی

اختلال شخصیت مرزی اغلب با بیماری افسردگی اشتباه گرفته می شود. البته افسردگی در مبتلایان به این اختلال بسیار شایع است، ولی تفاوت این دو بیماری در این است که در اختلال شخصیت مرزی مبتلایان، افسردگی بسیار شدیدی را تجربه می کنند و دائماً فکر می کنند که هیچ ارزشی ندارند و هیچ چیز در دنیا برایشان مهم نیست.

۸) نوسانات خلقی مکرر

یک نمونه از نوسانات خلقی، افزایش ناگهانی تمایلات جنسی در مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی است که باعث می شود با اختلال دو قطبی اشتباه گرفته شود. اما در اختلال دو قطبی، این تمایلات ممکن است یک هفته و یا بیشتر طول بکشد، در حالی که در اختلال شخصیت مرزی نوسانات خلقی به سرعت و در پاسخ به محرک های بیرونی رخ می دهد.

۹) خشم غیر قابل کنترل

برای افراد دارای این اختلال خشم و واکنش اغراق آمیز به رویدادها بسیار رایج است. به عنوان مثال اگر به جای ساعت ۷، ساعت ۷:۳۰ از خواب بیدار شوند ممکن است به شریکشان فحاشی و او را تهدید به ترک کنند. این افراد هیچ گاه خود را مسئول اشتباه خود نمیدانند و همواره دیگران را سرزنش می کنند.

۱۰) ناتوانی در کنترل اقدامات و ریسک پذیری

این افراد ممکن است به طور ناگهانی مبلغ هنگفتی از پولشان را بیهوده هدر دهند و یا رفتارهای جنسی پر خطر داشته باشند. آنها بسیار ریسک می کنند و متوجه پیامدهای اقداماتشان نیستند.

۱۱) افکار خودکشی

نرخ بالایی از ایده ها و تلاش های خودکشی مربوط به جمعیت مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی می باشد. از جایی که این افراد بر اقداماتشان کنترلی ندارند، خطر اقدام خودکشی بیشتر تهدیدشان میکند. آنها خودکشی را یک دلیل منطقی برای رهایی از افسردگی و سایر مشکلاتشان میدانند.



آیا من اختلال شخصیت مرزی دارم؟

برای آنکه بدانید آیا به این اختلال دچار هستید باید حداقل دو تا از نشانه های زیر:

– عزت نفس پایین

– اجتناب از تفکر در مورد آینده

– نداشتن حس همدردی

– روابط آشفته

و همچنین چهار تا از نشانه های زیر را در خود داشته باشید:

– اضطراب شدید

– ترس از رها شدن

– افسردگی

– نوسانات خلقی مکرر

– خشم غیر قابل کنترل

– تحریک پذیری

– ریسک پذیری

اگر این ۶ نشانه در شما همراه با خشم غیر قابل کنترل و تحریک پذیری بالا همراه باشد، لازم است برای اطمینان خاطر به پزشک روانشناس و یا مشاور خود مراجعه کنید.


اولین مرحله در درمان وابستگی عاطفی به همسر یا شریک عاطفی، آگاهی و شناخت وابستگی خود و جنبه‌های متفاوت آن در زندگی‌مان است. باید نسبت به رفتارهای وابسته‌گونه خود شناخت پیدا کنیم تا همه جا آنها را تشخیص دهیم. بایستی دست از توجیه و منطقی جلوه دادن رفتارهای خود بکشیم. شناخت افکار، رفتارها و احساسات ناشی از روابط وابسته‌گونه باعث می‌شود کم‌کم خود را از آنها جدا کنیم و تلاش کنیم واکنش‌های دیگری غیر از آنچه تا به حال انجام می‌دادیم، انجام دهیم. پس لازم است بعد از مطالعه این مقاله، کاغذ و قلمی در دست بگیرید و رفتارها، افکار و احساسات منبعث از رابطه وابستگی در خود را پیدا کنید. نفس پیدا کردن این واکنش‌ها، به شما قدرت مقابله با آنها را می‌دهد.

۲. با باورهای غلط خود (درباره عشق) مقابله کنید:یکی از دلایلی که باعث می‌شود افراد در وضعیت وابستگی باقی بمانند، شناخت‌های نادرست آنها از مفهوم وابستگی است. بسیاری از اوقات ما نیازمندی خود به دیگری، اطاعت از او، ترس از دست دادن او و … را به حساب عشق خود می‌گذاریم و این امر باعث می‌شود نه تنها از این وضعیت احساس انزجار نکنیم، بلکه آن را برای خود تبدیل به مایه افتخار می‌کنیم. باید تعریف سریال‌های تلویزیونی و کتاب‌های عاشقانه را از عشق فراموش کنید. آنچه آنجا از عشق نشان داده می‌شود، در واقع یک وابستگی اعتیادگونه است و نه عشق.

باورهای غلط دیگری که باعث وابستگی می‌شود، شروط غلطی است که ذهن ما برای خوشحال زندگی کردن قائل است. به‌طور مثال، ممکن است ذهن شما باوری داشته باشد بر این مبنا که تنها با حضور و وجود دیگری می‌توان خوشحال بود. باورهای غلط و مطلق خود را شناسایی کنید و آگاه شوید که ذهن شما برای خوشحالی و رضایت به چه شروطی وابسته است تا بدین طریق ذهن خود را آزاد کنید. ممکن است باور ذهن شما آن باشد که تنها با داشتن یک زندگی عاشقانه می‌توان خوشحال زندگی کرد و بدون یک رابطه عاشقانه، شما زنده نمی‌مانید. حتماً باید کسی شما را دوست داشته باشد تا احساس ارزش کنید. این باورهای غلط باعث می‌شود همواره نگران از دست دادن رابطه خود باشید، زیرا از دست دادن رابطه برای شما به معنای یک فاجعه، غم بزرگ و جبران ناپذیر و تنهایی شدید خواهد بود. شرط‌های ذهن خود را برای خوشحال زندگی کردن شناسایی کنید تا وابسته به هیچ شرط خارجی نباشید و از قید آنها رها شوید. به این ترتیب برای خوشحالی تنها به خود وابسته خواهید بود. کودکی را در نظر بگیرید که رسیدن به بستنی را تنها شرط خود برای آرام شدن و جیغ نزدن در نظر می‌گیرد، در حالیکه شما می‌دانید که کودک بدون بستنی و از طرق دیگری نیز می‌تواند شاد باشد. بسیاری از اوقات ما نیز کودکانه عمل می‌کنیم و برای شادی، خود را تنها به یک راه‌حل وابسته می‌کنیم.

۳. محل تمرکز خود را عوض کنید: یک راه برای رهایی از وابستگی عاطفی به همسر آن است که به‌خود تمرکز کنید. توجه خود را به حیطه‌های مختلف زندگی خود معطوف کنید. ورزش کنید. با دوستان خود بیشتر ملاقات کنید. خود را درگیر شغل و فعالیت‌های دیگر زندگی کنید. به جنبه‌های دیگر زندگی خود بها بدهید و خود را متعهد به پیشرفت در سایر حوزه‌های زندگی کنید. به‌یاد بیاورید که پیشتر چه فعالیت‌هایی احساس لذت و شادی در شما ایجاد می‌کرد، پس به آنها بپردازید. به اندازه کافی برای خود وقت صرف کنید.

۴. ارتباطات خانوادگی و دوستانه دیگر خود را گسترش دهید: هنگام وابستگی عاطفی به همسر، تمام وقت و انرژی خود را مصروف او می‌کنید. این امر باعث می‌گردد تا در انزوا قرار بگیرید، از دیگران جدا بیفتید و ارتباطات عاطفی و اجتماعی دیگر شما قطع شود و همه روابطتان معطوف همسر شود. این مساله به وابستگی هر چه بیشتر شما منجر می‌شود. ارتباطات قدیمی خود را مجدداً احیا کنید. به دوستانتان تلفن و ایمیل بزنید. روابط اجتماعی جدیدی ایجاد کنید.

۵. کارها و فعالیت‌هایی که پیشتر از انجام آن لذت می‌بردید را مجدداً شروع کنید: پس از قرار گرفتن در رابطه عاطفی وابسته، فرد در طول زمان تنها به فعالیت‌هایی می‌پردازد که مطلوب همسر یا شریک زندگی خود است و در نتیجه از فعالیت‌هایی که از آن لذت می‌برده است و یا در آن استعداد و مهارت داشته است دست می‌کشد. برای رهایی از وابستگی عاطفی به همسر شما باید مجدداً فعالیت‌هایی را که در گذشته از آنها لذت می‌بردید و احساس قدرت و توانایی در آنها می‌کردید را شروع کنید.

۶. تلاش کنید برای شاد بودن و احساس خوب کردن به دیگری وابسته نباشید: این کار نیازمند یادگیری و تمرین است. در هنگام برخورد به یک مشکل به‌خود بگویید: اگرچه در کنار او بودن و به او گفتن ممکن است حال من را بهتر کند، ولی من باید راه دیگری غیر از این بیابم. من باید یاد بگیرم تا بتوانم به خودم برای آرام شدن تکیه کنم و سریعاً مانند همیشه سراغ دیگری نروم. برای مثال، زمانی که احساس تنهایی یا اضطراب می‌کنید، به‌جای تکیه کردن بر او یاد بگیرید راه‌های دیگری را برای حل کردن این احساسات تجربه کنید. در غیر این صورت زمانی که احساس تنهایی می‌کنید و به او پیام می‌دهید و پاسخی دریافت نمی‌کنید، اصرار بر دادن پیام‌های بعدی و وادار کردن او به پاسخ می‌کنید. به‌جای آنکه برای آرام شدن به او وابسته باشید، می‌توانید به‌طرق دیگری خود را آرام کرده و نیاز خود را بر طرف کنید.

۷. به نیازهای عاطفی و روانی خود بیشتر توجه کنید:برای این کار می‌توانید متوجه نیازهای خود باشید و شادی خود را در اولویت قرار دهید. سعی کنید از اوقات تنهایی خود لذت ببرید. رفتارهای خودآسیب‌زننده گذشته‌تان را با رفتارهای مبتنی بر خوددوستی جایگزین کنید. به‌طور مداوم کارهای انگیزه‌بخش انجام دهید. بخش‌ها و احساسات آسیب‌پذیر وجود خودتان را بپذیرید. تجربه کنید که چه چیزهایی را دوست دارید، از چه لذت می‌برید، علاقه دارید روز خود را چگونه بگذرانید، دوست دارید در انتهای زندگی به‌خود بگویید که دوست داشتید چه کارهایی انجام دهید. پاسخ به این سوال‌ها کمک می‌کند تا بیشتر خودتان را بشناسید. شخصی که احساسات و نیازهای خود را بهتر می‌شناسد، زمانی که با چیزی موافق نیست به‌راحتی نه می‌گوید؛ زیرا علایق و نیازهای او در علایق و نیازهای دیگری گره نخورده است.

۸. عزت نفس خود را افزایش دهید: وابستگی عاطفی به همسر معمولاً از کمبود عزت نفس ناشی می‌شود. من، برنامه‌هایم، نیازها و خواسته‌هایم آنقدر مهم نمی‌باشند تا بر روی خودم تمرکز کنم، پس بر روی دیگری متمرکز می‌شوم. برای مطالعه بیشتر به مقاله رشد و افزایش عزت نفس مراجعه کنید.

۹. برای روابط خود با دیگری چارچوب و حد و مرز تعیین کنید: روشن و قاطع چیزهایی که برای شما مهم هستند را روشن کنید و بر سر آنها محکم بایستید. در ابتدا لازم است حد و مرزهایتان را برای خودتان مشخص کنید، کجا محدودیت قائل هستید و کجا نه، و سپس آن را به دیگران اعلام کنید. به‌طور مثال، وفاداری همسر برای شما مهم است و جزء اصول و چارچوب شماست. شما نمی‌توانید در این مورد مماشات به‌خرج دهید. نیاز خود را قاطعانه بیان کنید و از همسر خود بخواهید به حد و مرز شما احترام بگذارد. او نمی‌بایست هر رفتاری با شما داشته باشد، همچنانکه شما نیز نباید حد و مرز او را زیر پا بگذارید. اگر همسر شما پرخاشگرانه با شما برخورد می‌کند و شما را می‌زند و شما همچنان در رابطه مانده‌اید، در ابتدا باید بدانید که شما در یک رابطه وابسته قرار دارید. برای همسرتان مشخص کنید که این رفتار او را نمی‌پذیرید و در صورت تکرار، عواقب آن را به او یادآوری کنید. و در نهایت، بر روی چارچوب خود قاطعانه بایستید. بدانید که هیچ رشدی بدون هزینه حاصل نمی‌شود. پس سختی آن را قبول کنید، زیرا مطمئناً همسر شما به‌راحتی دست از عمل خود بر نخواهد داشت. اگر شما، خود، به حد و مرز خود احترام قائل نباشید و حاضر به پرداخت هزینه برای آن نباشید، او نیز به حد و مرز شما احترام نخواهد گذاشت. باز هم تکرار می‌کنم؛ شما در مسیر سختی گام برداشته‌اید. ولکن در پس این سختی، رشد وجود دارد. استقلال و آزادی را کسی به شما تقدیم نخواهد کرد، پس برای آن باید امنیت موقت خود را فدا کنید تا به آزادی و امنیت درونی و دائمی برسید.

معنای دیگر تعیین حد و مرز آن است که بین افکار،احساسات و رفتار خود و دیگری تمایز قائل شویم. نباید مسئولیت رفتار، افکار و احساسات دیگری را به‌عهده بگیریم، ما تنها مسئول رفتارهای خود هستیم. اگر عمل درست ما باعث ناراحتی دیگری می‌شود، نباید خود را مسئول ناراحتی او بدانیم، و باید به عمل درست خود بدون تردید و قاطعانه ادامه دهیم. اگر همسر شما بدون برنامه‌ریزی خرج می‌کند، باید حساب بانکی خود را از او جدا کنید تا خودش با عواقب کارش مواجه شود. شما نباید مسئولیت اعمال او را بپذیرید.

۱۰. کمک حرفه‌ای بگیرید: گاهی به تنهایی نمی‌توان از وابستگی عاطفی به همسر رها شد. با یک مشاور صحبت کنید. کمک حرفه‌ای به شما باعث می‌شود به نقاط قدرت و قوت خود آشنا شده و انگیزه کافی برای تغییر را در خود بیابید. با کمک مشاور می‌توانید به کودکی خود برگردید و دلایل وابستگی عاطفی به همسر را در آنجا بیابید. احساس عجز، ناتوانی، شرم و حقارت خود در کودکی را مجدداً تجربه کرده و اینبار آن تجربیات را با قدرت بزرگسالی خود تغییر داده و از آنها رها شوید. برگشت به دوران کودکی به شما اجازه می‌دهد تا صادقانه تاثیرات آن دوران را بر سبک رفتار خود درک کنید.


متاسفانه بیرون آمدن از روابط عاطفی ناسالم به این سادگی نیست که ما متوجه نقاط ضعف شویم و خیلی منطقی با هم خداحافظی کنیم. اما داشتن آگاهی از اینکه چرا نمی توانید رابطه را تمام کنید می تواند کمک بزرگی برای برخورد منطقی تر با این قضیه باشد.
 


1- عذاب وجدان

عذاب وجدان و احساس گناه یکی از رایج ترین علت هایی است که نمی گذارد افراد از رابطه ناسالم بیرون بیایند. ممکن است ما چند ماه یا حتی چند سال با کسی در رابطه بوده باشیم و حالا او همه امیدش را به ما بسته باشد. در این صورت ترک کردن او و قطع امیدش برایمان کار بسیار دردناکی خواهد بود. طوری که ترجیح می دهیم تمام عمر در یک رابطه ناسالم بسوزیم اما طرف مقابلمان را با این جدایی نابود نکنیم. این وضعیت معمولا زمانی به بدترین حالت ممکن روی می دهد که شما گرفتار محبوب وابسته شده باشید. به هر حال در اینجا مجبوریم بین بد و بدتر انتخاب کنیم. بهترین کاری که می توانید برای او بکنید این است که با او ظالمانه رفتار کنید. مسلما درصورتی که رابطه ناسالم ادامه پیدا کند هم خود ما و هم محبوبمان آسیب بیشتری می بینیم.

عذاب وجدان نوع دیگری هم دارد و آن زمانی است که ما به علت داشتن رابطه با کسی، احساس گناه کرده و فکر می کنیم اگر این رابطه به ازدواج ختم نشود حتما ما آدم بدی هستیم و برای اینکه این برچسب به ما زده نشود خودمان را به ادامه رابطه مجبور می کنیم.

اما چه کار کنیم تا در چنین تله ای گرفتار نشویم؟ تعهد زودهنگام و بی جا دلیل اصلی ایجاد چنین وضعیتی است. اگر زودتر از هنگام و قبل از ایجاد شناخت کافی به کسی تعهد بدهیم، زمانی که شناخت حاصل شد و فهمیدیم که برای هم مناسب نیستیم جداشدن به معنی بی تعهدی و بی وفایی ما تلقی می شود.
 



2- ترس از تنهایی

ترس از تنهایی را می توانیم دومین عامل مهمی بدانیم که ما را از خارج شدن از رابطه عاطفی ناسالم بازمی دارد. اگر احساس کنیم که غیر از این هیچ کس را نداریم و خودمان را بین این دو گزینه در منگنه قرار دهیم که یا باید در این رابطه بمانم و تحمل کنم تا در تنهایی بمیرم، دیگر امکان خروج از رابطه ناسالم و آسیب زا برایمان میسر نیست. برای خروج از چنین وضعیتی دو راهکار وجود دارد: اول اینکه بدانیم تنهایی غول نیست که از آن بترسیم. ما همواره این توانایی را داریم که تنهایی خودمان را با چیزها یا افراد دیگر پر کنیم؛ افراد خانواده، دوستان، علایق و سرگرمی ها و شاید یک رابطه بهتر از این، دوم اینکه به اصل فراوانی، اعتقاد داشته باشیم: همیشه افراد زیادی وجود دارند که می توانید با آنها خوشبخت شوید.
 



3- احساسات
 


گاهی آن قدر شیفته طرف مقابلمان هستیم که احساسات و هیجانات شدید نمی گذارد اصلا فکر جداشدن از او را بکنیم. حتی با اینکه می دانیم این رابطه درست نیست و می تواند به ضرر هر دوی ما تمام شود. علاوه بر این، احساسات شدید یا همان عشق کور» در رابطه باعث می شود ما اصلا نتوانیم نقاط ضعف رابطه را ببینیم که بخواهیم از او جدا شویم.

اگر احساس می کنید در این تله گیر افتاده اید بهتر است مدتی از طرف مقابل فاصله بگیرید تا این دوری کمی از طغیان احساسات بکاهد و چشمتان باز شود. همچنین می توان از اطرافیان کمک گرفت که داخل رابطه نیستند و چشمشان بازتر از ماست.
 



4- ویژگی های خاص

اگر طرف مقابل ما ویژگی خاص و بسیار مطلوبی داشته باشد که نتوانیم از آن بگذریم، از رابطه با او هم نمی توانیم صرف نظر کنیم. مثلا اگر ما همیشه آرزو داشته ایم که با یک سوپراستار سینما ازدواج کنیم و حالا هم در رابطه ای ناسالم با یک سوپراستار قرار داریم، مسلما صرف نظر کردن از این رابطه برایمان کار دشواری است. در اینجا توصیه می کنیم یک برآورد از رابطه تان داشته باشید: آیا رابطه داشتن با یک آدم خاص برایتان مهم تر است یا یک عمر بدبخت نشدن؟!
 



5- رابطه ناسالم با والد

یکی از نظریات در حوزه عشق و رابطه عاطفی می گوید اگر فرد از کودکی با والد جنس مخالفش رابطه ای مشکل دار داشته باشد که حل نشده است، شریکی را برای رابطه عاطفی انتخاب می کند که او هم مانند والدش همان مشکل را داشته باشد تا بتواند شرایط گذشته را در این رابطه بازسازی کرده و این بار تمام تلاش خود را برای جبران و اصلاح آن انجام دهد و مشکل را برطرف کند، اتفاقی که هرگز رخ نمی دهد. متاسفانه پی بردن به این حالت به این سادگی نیست. اما با تعمق و توجه کافی می توان از بروز آن تا حد زیادی جلوگیری کرد.
 



6- رابین هودبازی

شخصیت بعضی از ما طوری است که همیشه دوست داریم به کسی کمک کنیم و مثل رابین هود نجات دهنده دیگران باشیم. این افراد معمولا جذب کسانی می وشند که در بدبختی به سر می برند، مشکلات زیادی دارند و محتاج کمک هستند و از این طریق تبدیل به یک مددکار اجتماعی می شوند که نه تنها نمی تواند رابطه عاطفی درستی داشته باشد، بلکه در این میان خودش را هم کم کم نابود می کند. باید دانست که ما یا شریک عاطفی کسی هستیم یا مددکار او، بهتر است حد و مرز این دو نقش مشخص باشد و باهم ادغام نشود. البته در هر رابطه عاطفی، طرفین به هم کمک می کنند و باعث رشد و کمال هم می شوند، اما در حالت رابین هود بازی، فقط یکی از طرفین آن هم به طور افراطی نقش کمک کننده دارد. اگر شما هم، چنین استعدادی دارید بهتر است حس کمک رسانی خود را در جای دیگری غیر از رابطه عاطفی به کار بندید.
 

 



7- خود کم بینی

خود کم بین ها خودشان را آن قدر پایین و بی ارزش می دانند که معتقدند سزاوار چنین رابطه ناسالمی هستند و ارزش بیش از این را ندارند. بنابراین هر بلایی هم که سرشان بیاید رابطه را ترک نمی کنند. پایان رابطه مشکل دار این افراد – اگر پایانی در کار باشد – تقریبا  همیشه از سوی طرف مقابل است. افراد خود کم بین غالبا دچار اختلال وابستگی هم هستند. خودکم بین ها اگر در یک رابطه سالم قرار بگیرند دچار احساس عذاب وجدان و ناآرامی می شوند. اگر کم و بیش در خود چنین احساسی دارید بهتر است قبل از شروع هر رابطه ای مشکل را با کمک متخصص حل کنید و با اعتماد به نفس وارد یک رابطه سالم شوید.
 



8- پر کردن خلأها

مسلما ما برای بیرون آمدن از رابطه ای که خلأهای شخصیتی یا نواقص زندگی ما توسط آن برطرف می شود تلاشی نمی کنیم، حتی اگر در این رابطه عیب هایی هم ببینیم. فرض کنید من یک آدم خجالتی و بسیار کمرو هستم. اگر رابطه ناسالم من با کسی باشد که بسیار اجتماعی و قدرتمند است و من بسیاری از نیازها و امروز زندگی ام را از طریق او تامین می کنم، بیرون آمدن از این رابطه برایم سخت می شود چون در این صورت بازهم مجبور خواهم بود با این نقطه ضعف خودم رو به رو شوم. اما راه حل مناسب تر این است که یک بار برای همیشه با این نقص مواجه شوم، آن را برطرف کنم و بعد به منظور ایجاد یک ارتباط خوب – نه برای جبران کمبودها – وارد رابطه شوم.
 



9- ترس از خطرات احتمالی
 


بعضی اوقات نه تنها رابطه با فرد مقابل برای ما آسیب زاست، بلکه جداشدن از او هم می تواند خطرآفرین باشد. مثلا جداشدن از یک فرد شکاک که همواره فکر می کند دیگران به دنبال آسیب زدن یا خیانت به او هستند در بعضی موارد می تواند خطرهایی را در پی داشته باشد، چون او ممکن است به فکر انتقام بیفتد. همچنین کسی که به قول خودش به شدت شیفته ماست ممکن است تهدیدمان کند که اگر از او جدا شویم سر ما یا حتی سر خودش بلایی می آورد. بنابراین باید با احتیاط دست به عمل زد. با این حال این به آن معنا نیست که شما مجازید همچنان به رابطه ناسالم با چنین فردی ادامه دهید.
 



10- احساس مسوولیت بی جا

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در یک رابطه خودتان را مسوول مشکلات طرف مقابل بدانید. مثلا با خود می گویید اگر او عصبی است به خاطر بلایی است که من سرش آورده ام. یا او به خاطر عشق به من خودکشی کرد یا. در این مورد توجه به این نکته ضروری است که شخصیت افراد یک شبه شکل نمی گیرد، بلکه این تمام رویدادها و تجربیات زندگی او از همان روز اول زندگی تا همین امروز است که شخصیت او را می سازد. شاید شما در ظهور مشکلی در فرد نقش اندکی داشته باشید، اما مطمئنا در ایجاد آن نقش خاصی نداشته اید. بنابراین به جای این که خودتان را به گناه دیگران بسوزانید بهتر است بساطتان را جمع کنید و از روابط مشکل دار بیرون بیایید تا از آسیب های آن در امان بمانید.

در همه این موارد، ما به صورت ناخودآگاه سعی می کنیم خودمان را گول بزنیم و واقعیت را طور دیگری برای خودمان توجیه می کنیم، نقاط ضعف را نادیده می گیریم و اصرار داریم همه چیز را – به خودمان و دیگران – خوب جلوه دهیم. بنابراین کمک گرفتن از شخص سومی که خارج از رابطه قرار دارد و از قضاوت درستی برخوردار است می تواند کمک بزرگی برایمان باشد.

یادمان باشد: پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است.


1- متوجه مشکل باشید

انسان زمانی‌که دشمنش را نمی‌شناسد به میدان جنگ نمی‌رود! آگاهی نسبت به‌وجود وابستگی، خود قدم بزرگی است که در این راه برمی‌دارید و با وجود همه مشکلاتی که دارید، همه ترس‌ها و نگرانی‌هایتان شما همواره روی پاهای خودتان می‌ایستید. شما قوی هستید و هم‌اکنون با استفاده از این قدرت ترس‌هایتان را پشت سر می‌گذارید. همین قدرت است که به مدد آن دنیایی شخصی بنا می‌نهید؛ دنیایی که در آن خودتان را دوست دارید و با خودتان در آرامش به‌سر خواهید برد.

2-احساسات و نیازهای خود را ابراز کنید.

زمانی‌که مشکلی برایتان پیش می‌آید در مورد آن با همسرتان صحبت کنید. این امر به شما کمک می‌کند تا احساس خیلی بهتری داشته باشید. همسرتان نزدیک‌ترین فرد به شماست؛ فردی که می‌توانید به او اعتماد کنید و نخستین کمک و همراه شما به‌شمار می‌رود.همچنین می‌توانید احساسات‌تان را روی یک کاغذ آورید؛ تشویش‌ها، ترس‌ها و نگرانی‌ها. به راحتی تمام چیزهایی که موجب عصبانیت، آزردگی و خشم شما می‌شوند را روی کاغذ آورید این عمل باعث می‌شود تا چیزهایی که باعث ناراحتی شما می‌شوند، فشار کمتری روی شما بیاورند. همچنین با این کار ذهنتان را رها می‌کنید و روشی است تا از طریق آن زباله‌های فکری‌تان را تخلیه کنید. این عمل مانع شکنجه‌های ذهنی شما می‌شود. این تمرین را به فردا موکول نکنید، هم‌اکنون آن‌را انجام دهید و اثر آن‌را خواهید دید.

3-سطح عزت نفستان را افزایش دهید.

وابستگی عاطفی همواره با عدم‌عزت نفس ارتباط دارد. غیرممکن است که در عین وابستگی‌های شدید احساسی، از عزت نفس بالایی برخوردار باشید. اولین راه حل برای غلبه بر وابستگی عاطفی، آن است که بدون شکنجه و عذاب و تخریب فکری، با مهربانی عمیقا به‌خودتان عشق بورزید.

برای آنکه دوباره به عزت نفس دست یابید نکات زیر می‌توانند مفید باشند:
هر روز ساعتی را برای خوشحال کردن خودتان اختصاص دهید.
روی نکات مثبت و موفقیت‌هایتان تمرکز کنید.
نه» گفتن را یاد بگیرید.
به خواسته هایتان توجه کنید .
برای آنکه مورد پسند دیگران قرار بگیرید، سعی نکنید خودتان را تغییر دهید.
به‌نظر خودتان اهمیت دهید.
در ذهنتان تصویر مثبتی از خود داشته باشید.
با افراد مثبت نشست و برخاست کنید.
از خودتان مواظبت کنید.

4-از تنها ماندن لذت ببرید

درست است که دوست دارید دوستانتان دور و برتان باشند و به امید آن هستید که دوستان و اعضای فامیل را ببینید اما زمانی‌که آنها پیش شما نیستند یا نمی‌توانید آنها را ببینید احساس غم و تنهایی و همچنین احساس فقدان عشق و محبت می‌کنید. به این مسئله فکر کنید که تنهایی نیز می‌تواند شادی‌آفرین باشد! می‌توانید از این فرصت استفاده کنید و کارهای مورد علاقه‌تان را انجام دهید: کتاب‌خواندن، گوش دادن به موسیقی، ورزش کردن، یادگیری چیزهای جدید و یا کمک به افراد نیازمند. .اگر تنها هستید، لحظات کوچکی که در تنهایی با خودتان می‌گذرانید، می‌توانند لحظات ناب شادی بخشی باشند.

5-چگونه بحران وحشت را به‌طور مؤثر اداره کنید.

برای آنکه به‌طرز چشمگیری ترس و وحشت خود را کاهش دهید، چشم‌هایتان را ببندید و نفس‌های عمیقی بکشید. در واقع، زمانی‌که تنفستان عمیق و طولانی باشد، فعالیت ذهنی‌تان کاهش می‌یابد و بدن آرام می‌شود. غیرممکن است زمانی‌که آرام و عمیق نفس می‌کشید، عصبانی شوید.با انجام این عمل متوجه خواهید شد که بعد از چند دقیقه، آرامش به شما بازخواهد گشت.خشم و اضطراب دارای نیرو هستند اما نیروی آرامش از آنها بیشتر است.»

6-بر ترس مورد پسند واقع‌نشدن غلبه کنید.

جملات مثبت زیر را با خود تکرار کنید:
حق دارم بدون آنکه عشق و توجه دیگران را از دست دهم، به دیگران نه» بگویم. 
هر روز که می‌گذرد برایم آسان‌تر می‌شود که افکارم را بیان کنم و مردم من را به راحتی درک می‌کنند.»
نمی توانم مورد پسند همه مردم قرار بگیرم و همه را از خود راضی نگه دارم و این امری طبیعی است.»
حق دارم که تصمیم‌گیری کنم.»
می‌دانم چه می‌خواهم و آن‌را به‌وضوح بیان می‌کنم.»

7-خود را از احساس گناه رها کنید.

خانمی را در نظر بگیرید که وقتی صبح‌ها از خواب بیدار می‌شود احساس می‌کند شوهرش از دنده چپ بلند شده است، به‌طورناخودآگاه از خودش می‌پرسد چه‌کار کرده‌ام؟» زمانی‌که پیش دوستانش می‌رود و آنها روی خوش نشان نمی‌دهند، احساس می‌کند که تقصیر اوست که دوستانش در چنین حالتی قرار دارند و حضور او موجب رنجش آنها شده است. باید بدانید که چنین احساسی اغلب موجب می‌شود فرد سکوت کند و احساساتش را ابراز نکند.

همچنین احساس گناه همانند دور باطل عمل می‌کند و اثر گلوله برف را دارد؛ از خود می‌پرسیم که چرا چنین چیزی برایمان پیش آمده است و در نهایت متقاعد می‌شویم که مطمئنا کار بدی انجام داده‌ایم و بعد در وجودمان به‌دنبال نقص‌ها و خطاهای خیالی می‌گردیم و باز هم احساس گناه بیشتری می‌کنیم. .احساس گناه به کلسترول خون شباهت دارد؛ کلسترول خوب و کلسترول بد. احساس گناه بد به‌طور پیوسته از شما یک گناهکار می‌سازد و بدون آنکه بتوانید این احساس را به یک خطای مشخص ربط دهید، دچار احساس مبهم گناه می‌شوید. از این نوع احساس گناه باید دوری کنید!
در عوض، احساس گناه خوب، به احساس مسئولیت ربط دارد. این احساس به امور مشخص و واقعی مربوط می‌شود که وجدانتان به شما ندا می‌دهد؛ دروغ، غیبت، نیش زبان. . ویژگی احساس گناه خوب آن است که می‌توانید به آن خاتمه دهید. ازاین‌رو باید بین احساس گناه خوب و بد مرز مشخصی بگذارید.

8-از افراد موفق و قوی الگو بگیرید.

چنانچه مشکل‌تان را با افرادی که مثل شما دچار وابستگی شدید عاطفی هستند درمیان بگذارید، هیچ دردی از شما دوا نمی‌شود. احتمالا افرادی را در دور و برتان می‌شناسید که دچار این مشکل بوده‌اند اما موفق شده‌اند از پس آن برآیند. آنها را از نزدیک زیرنظر بگیرید و از آنها به‌عنوان یک راهنما استفاده کنید. به آنها نزدیک شوید و از آنان بپرسید معیارها، دستورالعمل‌ها و انگیزه، رفتار و رمز و راز موفقیت آنها چیست. این ارزش‌ها را وارد ذهنتان کنید و آنها را به‌کار گیرید.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها